جدول جو
جدول جو

معنی دوتو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دوتو کردن(تَ گِ رِ تَ)
خماندن. تا کردن. دولا کردن. (یادداشت مؤلف) : و زانو دوتو تواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بندگاه بن ران دوتو تواند کرد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و اگر اندر آن عضله افتد (تشنج) که حرکت دوتو کردن زفان بدانست زفان دوتو نتواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و این موی دوم را دوتو کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مضاعف و دولا کردن. دوچند و دوتا کردن. دوتار و دوتاب کردن:
به طمع در خطر میفت و مکن
رشتۀ غم به دست آز دوتو.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
کسی را به مهمانی خواندن، کسی را به جایی فراخواندن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ اُ دَ)
در تداول کودکان، دویدن: دودو کن بیا. (یادداشت مؤلف). بدوبدو کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تَ)
خم کردن. دولا کردن. دوتو کردن. دوته ساختن:
پس و پیش هر سو همی کوفت گرز
دوتا کرد بسیار بالا و برز.
فردوسی.
بار اندوه پشت من بشکست
بشکند چون دوتا کنی پولاد.
مسعودسعد.
دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.
نظامی.
قبول منت احسان ز آفتاب مکن
که ماه یکشبه را منتش دوتا کرده ست.
صائب.
- دوتا کردن پشت، عنایت ظهر. (یادداشت مؤلف). خم شدن به قصد احترام و تعظیم:
به شبگیر خسرو سر وتن بشست
به پیش جهان داور آمد نخست
دوتا کرد پشت و فروبرد سر
همی آفرین کرد بر دادگر.
فردوسی.
جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش
فلک به پیش رضای تو پشت کرده دوتا.
مسعودسعد.
پیش پیکان دوشاخش از برای سجده را
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا.
خاقانی.
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دوتا.
سعدی (گلستان).
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم.
سعدی.
غمی رسید بروی زمانه از تقدیر
که پشت قامت گردون دوتا کند بارش.
سعدی.
- دوتا کردن پشت کسی یا چیزی را، او را خمیده پشت کردن. قامت او را خمانیدن:
گرچه چو تیر است کنون پشت شاخ
بازکند مهر ضعیف و دوتاش.
ناصرخسرو.
بسی آتش هیربد را بکشت
بسی هیربد را دوتا کرد پشت.
نظامی.
مرا بار لطفش دوتا کرد پشت
به شمشیر احسان و فضلم بکشت.
سعدی (بوستان).
- دوتا کردن قد یا قامت یا بدن یا تن، کنایه است از خم شدن به قصد احترام و تکریم بزرگی. سر فرودآوردن تعظیم پادشاه یا بزرگی را:
جز مر ترا به خدمت اگر تن دوتا کنم
چون تار عنکبوت مرا بگسلد میان.
فرخی.
درآمد به درگاه شاه جهان
دوتا کرد قامت چو کارآگهان.
نظامی.
وگر قامت عجزم از بهر خواست
نباید بر کس دوتا کرد و راست.
سعدی (بوستان).
، یکی را دو ساختن، می خواهد خانه اش را دوتا کند، یعنی دوتا خانه داشته باشد، دوتا نمودن. (یادداشت مؤلف). ثنی. (ترجمان القرآن) ، دولا کردن. دورشته کردن. دوبار تاب دادن و مضاعف نمودن چنانکه رشته و طناب و نخی را. دوتار کردن. (از یادداشت مؤلف).
- دوتا کردن رشتۀ دوستی، دوتار کردن. دو تاب کردن. کنایه است از محکم و استوار ساختن:
من دل کردم ز عشق یکتا
تو رشتۀ دوستی دوتا کن.
سنایی.
، تا کردن. یک لای آن را روی لای دیگر گذاشتن. یک سوی چیزی را روی سوی دیگر آن تا کردن و قرار دادن چنانکه صفحۀ کاغذ یا قوارۀ پارچه و جز آن را. (یادداشت مؤلف) : حذع، دوتا کردن و پیچیدن جامه را. (ازمنتهی الارب). کسر، دوتا کردن بالش و تکیه کردن بر آن. عطف، دوتا کردن بالش را. (منتهی الارب) ، دورنگ کردن. دورو ساختن، دورویی ونفاق ورزیدن. (از یادداشت مؤلف).
- دوتا کردن دل، منافق شدن. دورویی کردن. نفاق ورزیدن. خلاف یکتا کردن:
من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست
خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ تَ)
دجدجه. مرغ خانگی را خواندن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو تا کردن
تصویر دو تا کردن
دولا کردن، خم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوعو کردن
تصویر عوعو کردن
پارسی است او او کردن نوفیدن بانگ کردن سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته کردن
تصویر کوته کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
احاطه کردن، محیط شدن، اطراف چیزی گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوام کردن
تصویر دوام کردن
پایدار ماندن، پاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته کردن
تصویر دسته کردن
جمع و فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
((~. کَ دَ))
درس را مرور کردن، محاصره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
فرا خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
Hoot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
klaxonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
kornaya basmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
บีบแตร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
membunyikan klakson
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
לשמוע קרן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
ホーンを鳴らす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
鸣叫
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
kupiga honi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
경적을 울리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
trąbić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
ঘণ্টা বাজানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
सीटी बजाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
suonare il clacson
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
hupen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
toeteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
сигналити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
свистеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
pitar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
apitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هوهو کردن
تصویر هوهو کردن
ہارن بجانا
دیکشنری فارسی به اردو